شماره ٣٩

گنج اسم اعظم از ذات و صفات
آشکارا گشته است در کاينات
هر کجا کنجي است گنجي در وي است
کنج هر ويرانه بي گنجي کي است
معني تو گنج و صورت چون طلسم
در همه کنجي بجو آن گنج اسم
جام مي باشد حبابي پر ز آب
نوش کن جامي که دريابي جواب
نسخه اسما بجو يک يک بخوان
وحدت اسم و مسما را بدان
بي من و تو من توام تو هم مني
ور تو من گويي و تو باشد مني
در مراتب آن يکي باشد هزار
در هزاران آن يکي را مي شمار
آن يکي در هر يکي پيدا شده
قطره قطره آمده دريا شده
روح اعظم سايه بان آن يکي است
جسم کلي هم نشان آن يکي است
اسم اعظم گنج و نعمت چون طلسم
نعمت الله را بجو درياب اسم
هر چه بيني نعمت الله بود
نعمت الله اين چنين آگه بود
آفتابي را ببين در ذره اي
عين دريا را نگر در قطره اي
مي نمايد سايه و خورشيد دو
گر چه باشد خود يکي بي ما و تو
آن يکي در هر يکي پيدا نگر
يک زمان در چشم مست ما نگر
از خداي خويش مي گويم سخن
تو از او بشنو نه از گفتار من
اين معاني را بيان هم او کند
شرح اين اسرار هم نيکو کند
گر ز خود غايب شدي مي گو که هو
کل شيي هالک الا وجهه
يک مسما باشد و اسما هزار
آن يکي را در هزاران مي شمار
ظل ثاني نام او عالم بود
جان عالم حضرت آدم بود
لاجر صاحب وجودي خوانمش
کون جامع اين چنين مي دانمش
خازن و گنج و خزانه او بود
در دو عالم خود يگانه او بود
جام او باشد حباب و باده آب
نوش کن آبي از اين جام و حباب
آمده عالم وجود او تمام
خوش بگو صلوات سيد والسلام
بگذر از ماضي و مستقبل مگو
با ولي بنشين و حال خويش گو
هر چه مي جوئي چو ما از خود بجو
فهم کن اسرار ما با کس مگو